برادر زهرا بنی یعقوب: خودکشی را باور نمی کنیم
رحیم ۳۲ ساله وخواهر ۲۸ ساله اش تنها فرزندان پدری هستند که قبل از انقلاب زندانی سیاسی بود و امروز آزاده محسوب می شود. این گفت وگو را درپی می خوانید.
نتیجه پیگیری هایتان به کجا رسیده؟
جواب خاصی به ما نداده اند. تاریخ دادگاه را هم مشخص نکرده اند، البته اگر قرار باشد دادگاهی تشکیل شود.
در یکی ازمصاحبه هایتان گفته اید چند دقیقه قبل از آن اتفاق ناگوار، با خواهرتان در تماس بوده اید و او هیچ علامتی که نشان از قصد خودکشی باشد، نداشته است. آیا در تحقیقات این موضوع در نظر گرفته شده است؟
بله، ما این را گفته ایم. غیرازاین، اینکه یک نفر بتواند در عرض چند دقیقه هم وسایل را فراهم بکند، هم اقدام بکند و هم نتیجه بگیرد، اصلا امکان پذیر نیست.
به شواهد و مدارک پرونده دسترسی دارید؟
دفعه آخر عکس ها را به وکلا ندادند؛ ولی احتمالا بعدا اجازه دسترسی به آنها را می دهند. اما در مجموع پرونده یک سری موارد ابهامی دارد. ما پرینت تلفن از دو ماه قبل را گرفته ایم؛ اما الان با اینکه در اعترافات یکی از افرادی که گرفته اند، آمده که “من در آن ساعت او را بردم با برادرش صحبت کند”، ولی در پرینت تلفن من چنین چیزی نیست. این موضوع یکی از تناقضات پرونده است. یعنی انگار نه انگار چنین تماسی گرفته شده و وجود خارجی داشته است.
دیگر چه چیزهایی در پرونده جای سئوال دارد؟
یک جای پایی روی صندلی به ما نشان دادند و گفتند زهرا رفته آن بالا و آن کار را کرده است. که این با شرایطی که داشت خیلی بی معنی بود. چون جنازه خواهرم بدون کفش پیدا شده بود. این قضایا با هم جور درنمی آمد ولی بعد گفتند آن جای پا، جای پای خواهر شما نبوده و حرف افسر آگاهی را رد کردند. ما خواستیم صحنه بازسازی بشود، تا ببینند اصلا در یک مکان یک و نیم متری چنین چیزی امکان دارد؟ می شود در فاصله این اتاق ها اتفاقی بیفتد و کسی نفهمیده باشد؟ چه کسی چنین چیزی را باور می کند؟
آیا تقاضای بازسازی صحنه را اجابت کردند؟
نه؛ هرجا رفتم و خواهش کردم این کار انجام شود، متاسفانه آن را انجام ندادند.
دلیلشان چی بود؟
شاید به این قضیه احساس نیاز نکردند.
وقتی شنیدید متهمان پرونده با وثیقه های یک میلیون تومانی آزاد شدند، چه برخوردی با موضوع داشتید؟
چه بگویم والله! ما خدمت چند بزرگوار رفتیم و خواهش کردیم که حداقل پرونده به تهران بیاید. چون کاملا احساس می کنیم که در پرونده اعمال نفوذ می کنند. خواهش کردیم، نامه نوشتیم که پرونده در تهران شاید در جوی مناسب تر بررسی شود. چون در همدان دستمان به هیچ جایی نمی رسد. کاملا می دانیم که پرونده آنجا به نتیجه ای نمی رسد.
منظورتان از اعمال نفوذ چیست؟
ببینید رییس ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان آدم قوی ای است و هنوز هم سرکارش است. آدمی که قدرتش زیاد است و احتمالا ارتباطات زیادی هم دارد. یعنی او واقعا نمی تواند کاری کند که موارد ابهام پرونده برطرف شود؟ خیلی ساده می تواند این کار را انجام بدهد.
نظر وکلای پرونده چیست؟
وکلای پرونده هم می گویند اگر پرونده آنجا باشد کار به جایی نمی رسد. خیلی هم خواهش کردیم، به آقای شاهرودی هم نامه نوشتیم. اما اینکه حالا موافقت کنند یا نه را نمی دانم.
وکلای پرونده چه کسانی هستند؟
خانم عبادی، خانم علی کرمی، آقای سلطانی و خانم فراکن.
آیا همکاری آنها با وکلا مناسب است؟
ببینید مثلا یک بار خواستند پرونده را ببینند چند ساعت معطل شدند. خلاصه آنکه شرایط کار در آنجا سخت است.
اقدام بعدی تان چیست؟
حداکثر تلاشمان این است که از بزرگان بخواهیم پرونده را به تهران بیاورند که در جوی بیطرفانه بررسی شود. اما کار خاصی ازدست ما برنمی آید، طرف مقابل قدرت زیادی دارد. چه بگویم دیگر!
وضعیت خانواده تان چطور است؟ حال روحی مادر؟
مادرم که الان تحت نظر روانپزشک است. یعنی فشار و قند خونشان خیلی بالاست. معمولا فشارشان حول و حوش ۲۰ است. نمی دانیم واقعا چه کنیم.
سناریوهایی که با توجه به گفتگوهایتان با وکلا، در مورد این اتفاق محتمل می دانید چیست؟
چند دقیقه قبل ازآن اتفاق حالش خوب بوده؛ ما صحبت عادی داشتیم و به او گفتم بابا به زودی می رسد و مشکل حل می شود. احتمالا بعدش یک درگیری لفظی پیش می آید؛ با توجه به اینکه خون از بینی و گوش او خارج شده و به این موضوع در پرونده هیچ اشاره ای هم نشده است…
که این با ادعای حلق آویز کردن جور در نمی آید….
بله؛ البته چند مورد ابهام دیگر هم در پرونده هست، اما ترس من این است که اگر آنها را نیز بگویم، پس فردا یک جوری توجیه اش بکنند. یعنی فقط این موضوع نیست، موارد دیگری هم وجود دارد که با توجه به اتفاقی که سر عکس جای پا پیش آمد وآن را منکر شدند، اینها هم ممکن است به سرنوشت آن دچار شوند. می ترسم موارد ابهامی را باز کنم و اینها هم مشکل درست کند.
مشکل ازچه جهت؟
از جهت اینکه ماست مالی بشود. به هرحال از این موارد در پرونده زیاد است و من ترجیح می دهم این موارد بماند برای دادگاه.
با توجه به روند موجود چقدر امیدوارید به حقیقت آن چیزی که درآن ساعت رخ داده و منجر به فوت خواهرتان شده دست پیدا کنید؟
چه بگویم! ما توکلمان به خداست. به هرحال باید امیدوارم باشیم که نتیجه قضیه مشخص شود. نمی دونم والله…
شما به خواهرتان ازنظر شخصی وعاطفی نزدیک بودید؟
خیلی خیلی. یک خواهر و برادر بودیم. فوق العاده به هم نزدیک بودیم.
این موضوع خودکشی که مطرح می شود چقدر می توانست با روحیه او سازگار باشد؟
من وقتی چند دقیقه قبل با او صحبت کردم، به هیچ وجه، به هیچ وجه، به هیچ وجه شرایط روحی اینطوری نداشت. وقتی گفتگوی ما با آبجی جان خداحافظ و داداش جان تمام می شود ـ جملاتی که دائما درذهن من می گردد ـ می شود فکر کرد شخصی خود را برای چنین کاری آماده می کند؟ احساس من این بود که مشکلی در کار نیست. در حالیکه من وقتی متوجه شدم خواهرم را دستگیر کرده اند، خیلی افسرده شدم و دوستانم کنارم بودند که مرا دلداری بدهند. آخرین تماس تلفنی ما ساعت هشت و نیم بود. من چند قدمی از جمع فاصله گرفته بودم، اما وقتی برگشتم آنها از قیافه من استنباط کردند که مشکل حل شده. حال شما می توانید تصور کنید من که قبلش نگران بودم، و وقتی با خواهرم صحبت کردم، از گفتگو با او حالم خوب شد، او همزمان داشته خود را برای خودکشی آماده می کرده؟ من که تا لحظه مرگم هیچ وقت چنین چیزی را باور نمی کنم. اصلا امکانش صفر درصد است.
خواهرتان چطور آدمی بود؟
او در یک خانواده که ازنظر مالی تمکنی نداشت، با زحمت درس خواند و جزو رتبه های بالای کنکور بود. در دانشگاه در اکثر موارد معدلش الف بود و با اینکه می توانست برای گذراندن طرح، به دلیل اینکه پدرمان زندانی سیاسی قبل از انقلاب بود و آزاده محسوب می شود، به یک جای آسان تر برود، از این مساله شخصی استفاده نکرد و حتی به سراغ محروم ترین جاها رفت. جاهایی که روی نقشه هم پیدا نمی شود. کسی که عشق اش این بود که بگوید به افراد خدمت می کند. در همان روستایی که خدمت می کرد، چون برخی مریض ها شرایطشان طوری نبود که به درمانگاه بیایند، او سراغ آنها می رفت. او این کارها را وظیفه انسانی خودش می دانست. همکارانش می گفتند همیشه لباس هایش خاکی بود. خیلی چیزها از او تعریف کردند. خیلی روحیه شادابی داشت.
آیا خودتان به محل خدمت او رفته بودید؟
من کمتر از یک ماه قبل از وقوع این اتفاق، با همسرم رفتیم پیش او و یکی دو شب ماندیم. همه اش به شوخی و خنده گذشت. وضعیت روحی اش خیلی مناسب و باطراوت بود. ما با هم بزرگ شده بودیم. من شب هایی که او برای کنکور درس می خواند، همیشه بالای سرش بودم. چون رشته من فنی بود در درس های فنی کمکش می کردم. مسافرت می رفتیم من و همسرم و خواهرم…. دوباره همه خاطرات جلوی چشمانم می آید…
اینکه چنین ماجرایی در محلی به نام ستاد امر به معروف گذشته، درذهن شما چه سئوالی به وجود آورده؟
وقتی در یک مملکت نیروی انتظامی داریم، چرا اینها باید راسا اقدام بکنند که بعد هم به چنین نتیجه ای برسد. من اصلا باور نمی کردم چنین اتفاقی برای خواهرم بخواهد بیافتد. فکر نمی کردم به همین سادگی با جان یک نفر بازی شود که شده است.
hrwaiiran@gmail.com